آرزوي ديدن رويش مرا ديوانه كرد رانده از شهرم نمود و ساكن ميخانه كرد
آنقدر ماندم در آنجا باده كردم التماس تا که آن ساقی شبانه باده در پيمانه كرد
تا مي نابش بنوشیدم ز خود بیخود شدم آن چنانی که مرا از خویشتن بیگانه كرد
منتظر ماندم در آنجا در خيال روي او تا که بر رویش بشاید یک نظر جانانه كرد
نا گه آمد هاتفی در خلوتم گفتا : چنين بايد اكنون ترك اين مآوا و اين كاشانه كرد
طالب ديدار ياري بار بربند و بيا وقت آن آمد كه بايد رو به صاحبخانه كرد
چون رسيدم آنزمان بردرگه معشوق خويش نور رخسارش مرا در گرد خود پروانه كرد
رخصت ماندن نبود اندر كنار يار چند فرصت وصلت سرآمد در دلم غم خانه كرد
چون به شهرم بازگشتم يکنفر دراين ديار حرف من باور نكرد و گفته ام افسانه كرد
اي خوشاچشمي که در ایام عمرش ای(ضیا) وقت خود را صرف دردیدار آن دردانه كرد
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
بازدید : 151
تاریخ : شنبه 13 شهریور 1395 زمان : 12:06 |
نظرات (0)