زمانه اي كه درآن هر كه در پي كاريست مرا ز عشق تو كارم به روز و شب زاريست
ز دوري تو چنان غم گرفته خانه ي من خيال هر كه رسد خانه ام عزاداريست
به چشم مردم شهرم شبانه خواب آيد ولي شبانه ي من ابتداي بيداريست
ز حال من چه بپرسي كه هرشب و روزم ز هجر روی تو كارم هميشه غمخواريست
زغصه هاي توخشكيده شدزچشمم اشك و جاي قطره ي اشكم ز ديده خونباريست
بیا به نزد من آگه شو از رموز دلم ميان عاشق و معشوق چونكه اسراريست
روم به پیش كِه ، اسرار دل كنم افشاي مگر به غير تو يارا مرا دگر ياريست
نه خود عياني و نه نامه مي دهي سويم (تو را خدا ي) بگو اين چگونه رفتاريست
اگر ز هجر غم تو، نمُرده ام به هنوز بدانكه دست خودم نيست روي ناچاريست
من عاشق توشدم چون دل خودم ميخواست چنانكه دين محمّد نه روي اجباريست
به منكران كه نگارم نديده مي گويم به سوي چهره ي او ديده هاي بسياريست
مگو هر آنچه نبينم نمي كنم باور كلام آدم عاقل از اين سخن عاريست
نشان يار گواه يست بر وجود خودش چنانكه درد نديده ، نشان ز بيماريست
هر آنچه را كه نديدي مشو تو منكر آن بگو كه فهم سخن بهر من به دشواريست
تودل به يارخود اكنون به محكمي بسپار كه اين بیان ز براي تو حال اخطاريست
هر آنچه راز دلش بوده گفته است(ضيا) مكن تو سر زنش او كه اين چه اشعاريست
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
بازدید : 142
تاریخ : شنبه 13 شهریور 1395 زمان : 13:35 |
نظرات (0)