از آتش فراق تو دل پر شراره است جز سوختن ز هجر تو يارا چه چاره است
چندانكه شعله هاي دل من بود زياد مخفي نبوده عشق درآن.آشكاره است
بردار درد غم ،تو ز دلهای عاشقان چشم جهان به كار دل ما نظاره است
خون خوردن ست کاردل ما بهر زمان اینک زداغ هجر تو آن غصّه خواره است
پایان ندارد این غم تو در دلم هنوز درياي غم چو ساحل آن بي كناره است
گويندروي توست چراغي چه پرفروغ گويم رخت تجلّي ماه و ستاره است
آرام دست عاشق پیرت، بگیر دست او یک کتاب کهنه قدیمی پاره است
گر التماس ما نكند بر تو هيچ اثر فرياد اهل معرفتي پس چكاره است
بايد به درد هجر بسازيم اي (ضیا) جز ساختن مگر كه دگر راه چاره است
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
بازدید : 205
تاریخ : شنبه 13 شهریور 1395 زمان : 13:52 |
نظرات (0)