گوهر از لعل لبت دم به دمت میریزد
عطر خوش از نفسِ باز دمت میریزد
ما که دوریم ز انفاس خوشت حیف،ولی
خیر تو باز به ما از کرمت میریزد
یوسف از بهر رهایی تو مکن خواهش غیر
هرچه خواهی ز خدا ،بر قدمت میریزد
بر سر تخت نشستی چه خبر داری تو
اشک کنعان همه در پای غمت میریزد
دست حاجت مبری پیش سلیمان ،ای مور
که همین منزلت و شان کمت میریزد
چشم،خشکیده شد از گریه ی با ناله ی من
پس نزن ناله تو ای گل،شبنمت میریزد
شکوه ها داشت ز هجران تو بلبل سر گل
گر دهان باز نماید بهمت میریزد
هضم هرگز مشو در هاضم بیگانه (ضیا)
شعر،زیبا ز زبان عجمت میریزد
www.ziaz.irضیاالدین زین الدینی(ضیا)
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
بازدید : 435
تاریخ : یکشنبه 10 اردیبهشت 1396 زمان : 8:23 |
نظرات (0)