«ازغمت يارا دو چشمي خون فشان دارم كنون» شعله اي در سينه از عشقت نهان دارم كنون
بار غمهاي تو بر كوه هم گران آيد ولي اين منم تنها كه زير آن توان دارم كنون
دل بريدم از جهان هر چند بوده دلربا شوق ديدار تو دارم تا كه جان دارم كنون
گر سراي زر بود قلبم ندارد آن بها عشق تو بر دل كه آمد آن گران دارم كنون
بي خبر هر گز نباشم من ز سر عاشقي پير عشقم گر چه رخسار جوان دارم كنون
عمرم آخر گشته اما خاطر ديدار تو ديده ي اميد بر روي جهان دارم كنون
مي رود تصوير رخسار تو كم كم از نظر ليك از رويت فقط خالي نشان دارم كنون
لحظه ام آخر بود تنها فقط نام تو است ذكر زيبايي كه هر دم بر زبان دارم كنون
مژده ي جنت به دل دارم ، ندارم اشتياق چون خيال روي تو بر ديده گان دارم كنون
دیده بگشا یک نظر بنگر مرا کز عشق تو در درون سينه ام آتش فشان دارم كنون
حرفم از دل خيزد و بر دل نشيند اي (ضيا) طبع شعري دلپذير و بس روان دارم كنون
درباره :
اشعار شخصی ,
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
بازدید : 216
تاریخ : سه شنبه 02 شهریور 1395 زمان : 11:27 |
نظرات (1)