دل ازاطاعت من جَست وسربه صحرا زد
دوباره قایق بی بادبان به دریا زد
همین که شمعِ شب و وسوسه شدندباهم
دوباره در سر پروانه عشق بالا زد
بیا به سینه بمان، تا زمان و روز دگر
که بی گدار به دریا نمی شود پا زد
نی است تابع دم،دم به تابع نی زن
بدونِ هم نتوان ساز عشق زیبا زد
به بودن تو وجودم چه گرم بود ای دل
ز رفتن تو به یکباره باغ سرما زد
سحر نگشته! سر شعله سوخت پروانه
(ضیا)چنانکه نشد دست رد به حاشا زد
ز ابر قطره ی باران که نابجا بارید
شدست سیلِ خروشان که سر به بلوا زد
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
بازدید : 387
تاریخ : شنبه 14 مهر 1397 زمان : 16:22 |
نظرات (0)