پدرم وقتی آمد از سفرش
همسرِ پیرِ موسفیدش رفت
مثل آن مادری که چشم براه
قبل دیدار با شهیدش رفت
من به این اصل معتقدم
حرف دل با کسی نباید گفت
گاهی البته ،دردِ دلها را
باز،سینه به سینه باید گفت
کودک چند ساله ای بودم
پدرم رفت جبهه ی سردشت
غیر چند استخوان چه دیدم من
سی ویکسال بعد چون برگشت
سهم ما بعد رفتن شهدا
افتراها شنیدن و تهمت
دردِ سهمیه های کنکوری
چه کشیدیم ما دراین مدت
گاه راننده، تاکسی این شهر
چند سالیست پشت کنکوراست
طالب برتری نبوده و نیست
پدرش هم شهیدِ مشهور است
بین ما و شما تفاوت نیست
خون ما بوده مثل یکدیگر
هرکه در زندگی اشرافی ست
خونِ رنگین تر و ژنِ بهتر!
غم مخور گر دو روز می بینی
ژن برتر نشسته بالاتر
عاقبت سر زَنَد ز قلهِ کوه
کوچهِ دلشکسته بالاتر
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
بازدید : 378
تاریخ : چهارشنبه 14 آذر 1397 زمان : 9:53 |
نظرات (0)