به نام خدا
جاده هنوز بعد قرقچیَ ادامه داشت
تا آنکه می رسید سر ایستگاه من
یک روستای مذهبی با بیست و یک شهید
ونداده نام داشت، همان زادگاه من
ونداده ای که از آن یاد میکنم
در سالهای شصت پر از شور عشق بود
رزمنده بود و جبهه و مقصود کربلا
چون آن مدافعی که مسیرش دمشق بود
عزمم بر این شده که به وصفش درآورم
البته وصف کوه و بیابان و باغ ،نه
این بار شرح حال شهیدان عشق را
امّا به تازه کردن اندوه و داغ ،نه
رسم ادب بُوَد که شوم میهمان نواز
از آن شهید دور تر از ده در ابتدا
یاد شهید لشگری و نیز منصوری
هم از خدای بنده و فلاحی یادها
در قلب مردم ده ما جایشان بود
گرچه مزارشان نبُوَد در کنار ما
روزی که شد ،نوحه آهنگران بلند
آهنگری هم از دل ده عزم جبهه کرد
شخصیتی جهادی، ملقب به "مهدوی"
شد اولین شهید،جان خودش را که هدیه کرد
یادم نرفته "حمزه ای" در روز آخرین
دیدم کرده غسل شهادت ،ز من گذشت
گفتم کجا رفیق،گفت که سوی خدای خویش
ما بین ما همین دو سه جمله سخن گذشت
شهید ما "مشرفی"بود همکلاس من
روحی بلند داشت ،به مانند قد خویش
تقدیر، اینچنین که از آن قد سرفراز
یک مشت استخوان برسد دست ما،نه بیش
شهیدما "مشرفی" چهارم شهید عشق
انسانی سر به زیر ،چِقَدَر با وقار بود
قدری نشست پیش من از جبهه گفت و رفت
نور خدا ز چهره ی او آشکار بود
گفت این سخن،شهید"فریدونی"با پدر
روزی که ترکشی ، ز فرق سرش گذشت
گفتا که بگذر از غم هجرم، صبور باش
در کربلا حسین هم از اکبرش گذشت
شهید"قولی"بود،جوانی تلاشگر
با سختی زیاد که درسش تمام شد
با عشق رو به جبهه ی حق کرد، تا شبی
قلبش درید ترکش و صاحب مقام شد
"عباسعلی کمال"که هفتم شهید ماست
در کربلای جبهه فروغ ستاره شد
وقتی که قلب خالص و پاکش به دست ظلم
در راه سیدالشهدا پاره پاره شد
خواندم وصیتی که نوشته ست"حمزه ای"
دلواپسی او ، عدم انسجام ماست
از دید این شهید بسیجی جان به کف
وحدت ،ولایت فقیه دو رکن نظام ماست
یادی کنیم از شهدای عزیز،باز
یادشهید"عادل"و آن جبهه رفتنش
وقتی که بازگشت پس از سالیان سال
جز استخوان چه داشت،بهمراه در کفنش
یاد"سجودی" می کنم استاد دینی ام
مجروح قدس و خیبر و والفجر و هم مبین
آخر چشید شهد شهادت ز دست دوست
دنیا نبود در حد مردان اینچنین
رزمنده بسیجی متخصص"غلامعلی"
درجبهه ها جان زیادی نجات داد
تا عاقبت جان گرانقدر خویش را
در راه خالقش به وقت صلات داد
"هورمند" سوی جبهه حق رهسپار شد
وقتی که اذن رفتن خود از پدر گرفت
در کربلای چار سحرگاه شصت و پنج
روح از تنش بسوی خدا بال و پر گرفت
از "عابدی"سخن چه بگویم ،خدا گواه
یک نوجوان مذهبیِ ریشه دار بود
کم سن ترین شهید بسیجی در آنزمان
در کاروانِ کرب و بلای چهار بود
دیدم روز آخرِ "بهرامیان "که رفت
خیلی عجله داشت برای رها شدن
می رفت سوی جبهه و دیگر نماندبود
چندین قدم به بنده خاص خدا شدن
یاد شهید "اصغریان"کربلای پنج
گروهان که در محاصره تانک ها نشست
از پشت خاکریز بپا خاست ناگهان
خط محاصره با آر پی جی شکست
"طهماسبی "که مرغ دلش پر کشیده بود
در کربلای هشت به قرب خدا رسید
روحش که متصل به خدا شد،به یادگار
چند تکه استخوان و پلاکی به ما رسید
بر دفتر شهادت ما آخرین شهید
حک گشته نام و یاد"امینی"به افتخار
رزمنده ای که قصه جنگش شبیه بود
چون قهرمان قصه ایستاده در غبار
با بیست و یک شهید دفتر ما گرچه بسته شد
امّا هنوز درب شهادت که بسته نیست
باش از مدافعان حرم در عراق و شام
رزمنده دفاع مقدس که خسته نیست
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
بازدید : 355
تاریخ : شنبه 06 مهر 1398 زمان : 7:40 |
نظرات (0)