هستي ام در آتش عشق تو يارا دود شد جسم وجان هم سوخت برآن شعله و نابود شد
از غم هجران تو هر روز و هر شب تا سحر اشك از چشمم روان گرديد و همچون رود شد
من به خود گفتم كه اشكم شايد از غم كم كند كم نشد از گريه غم، بلكه بر آن افزود شد
من چه دانستم كه عاشق بودنت را اين بهاست اين بها دادم ولي برگو چه من را سود شد
من به بيراهه نرفتم لحظه اي در طول عمر هر دم از عمرم فقط در پاي تو فرسود شد
چشم خود بستم به روی هستی و دنیای خود دیده ام تنها فقط بر کوی تو محدود شد
آن قدر سختي كشيدم در ره عشق ای، (ضيا) تا كه پر پيمانه ي عمرم به خيلي زود شد
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
بازدید : 165
تاریخ : چهارشنبه 03 شهریور 1395 زمان : 11:44 |
نظرات (0)