ز غــم آزادي و هنگام سرورست تو را به گمانم كه دگر وقت ظهورست تو را
گر نمايي به كنون قصد برون آمدني به درون دل و سينه شر و شورست تو را
منتظر بر ره تو لحظه شماريم مدام چه زمان.كي به سر كوچه عبورست تو را
دل ما تنگ شد از بهر تو بگذار بيا گر كه اين لحظه به كف جام طهورست تورا
دير شد آمدنت پس تو كجايي به كنون من كه دانم نه چنان فاصله دورست تو را
چونکه دانم توكِه هستي،به یقین نتوان گفت به دگر اين همه تا خير قصورست تو را
با دلي پاك (ضيا) ديده ي خود بينا كن ورنه چشمي به چنين، ديده ی كورست تورا
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
بازدید : 145
تاریخ : چهارشنبه 03 شهریور 1395 زمان : 12:46 |
نظرات (0)