نعم و رحمت او شد افزون باغ جنت شده بهرش گلگون
گفتم او را که بیا ای آدم بهره گير از نعمات عالم
با خبر باش تو اينك اين راز سوی آن میوه مکن دست دراز
غيرآن ميوه كه منع است تو را گردش جنت ما هست تو را
بر حذر باش ز مكر شيطان دل مده بر سخن او چندان
او همان رانده شده از درماست كه توراسجده نياورده به راست
مخوري خدعه ي او را،زينهار كه دگر كار تو گردد دشوار
حق رها كرد دلش بهر محك كه شود حجت روشن به ملك
ناگه ابليس ز آدم دل برد گفت:آن خوردني است بايد خورد
آدم آخر ز روي حرص و طمع چيد آن ميوه به آني به ولع
ناگهان لخت و برهنه به جنان آبرو رفت و بدن گشت عيان
هرچه از برگ درختان بركند نتوانست نهد تن در بند
عاقبت بر د ر حق توبه نمود ز گناهي كه از آن آگه بود
رب او غافر و ستار عيوب بدن بنده بپوشاند ز عيوب
توبه اش را بپذيرفت غفور ليك از باغ جنان ماند به دور
اين همه رنج و عذابي كه كشيد بهر آن بود كز آن ميوه چشيد
ليك نوميد نشد از در او حق ببخشيد گناهش بر او
من و تو وارث آدم هستيم همه مهمان به عالم هستيم
منزل اصلي ما آخرت است كه پدر بار سفر از آن بست
جنت آخرت آماده ي ماست رودآنكس كه به درگاه خداست
اي خوش آنكس كه به نيكي وخرد باغ فردوس برين باز خرد
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
بازدید : 148
تاریخ : یکشنبه 07 شهریور 1395 زمان : 15:24 |
نظرات (0)