حق وجودت سرشته از خاكي به سرت بر نهاده ادراكي
كه تأمل كني به خود چندي گِل چرا شد تو را همانندي
نورِ برتر مگر چه مشگل داشت كز گل پست تر تو را بنگاشت
يكدم انديشه كن به هم نوعان تا بري پي به خلقت انسان
كبر و جاه و مقام در عالم بنگر اينك چه كرده با آدم
آن يكي مدعي به شاهي شد پي شيطان گرفت ، راهي شد
دگري مدعي به پيغمبر كاش پايان گرفت اين دفتر
هيچ راضي نشد بشر اينجا مشركي شد به ذات پاك خدا
سركشي با تكبر و عصيان آدمي شد خداي روي جهان
چنگ در پول و زر نمود مدام كفر و شهوت دلش نهاد به دام
هرگز از او كسي نپرسيده اين چه رسمي بُوَد و يا ايده
خاك باشي چنين كني باخويش نور باشي چه ره نهادي پيش
پس صلاح تو را خدا داند كه وجودت به خاك وگل خواند
خاك،خاك است ،گرچه روزي او سر بر آرد فراز و گردد كوه
گر كه سر بر فلك همي داري عاقبت سر به روي خاك آري
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
بازدید : 133
تاریخ : یکشنبه 07 شهریور 1395 زمان : 16:25 |
نظرات (0)