يك جهاني را بهاي تار موي يار نيست چهره اي زيباتر از آن روي آن رخسار نيست
حرف عشق او بود زيباتر از هر گفته اي هيچ حرفي خوشتر ازآْن لفظ آن گفتار نيست
خال او عاشق كش و ابروي اوبس دلرباست هرگز از بهر كسي اين قابل انكار نيست
عاشق است دائم كه سوزد در غم يارش ولي هيچ ياري بهر دلدارش چو او غمخوار نيست
چهره ورخسارنيكويي به خود دارد كه چون هر كه رويش را ببيند چشم از او بردار نيست
دل هوايش كرده گويم فاش تا او بشنود گر چه مي داند چنينم جاي هيچ اقرار نيست
هر شبي دنبال او گردم چه مي دانم كه او پيش من باشد چنان گويي كه او انگار نيست
آنكه از هجران دلبر شب نمي خوابد منم كس به ياد يار خود شب تا سحر بيدار نيست
حاضرم هستي دهم ليكن رخش بينم دمي گفته ام صدق ست وكذبي سوي من دركارنيست
گو به معشوقم كه از رخ بركند اين پرده را بين هر معشوق و عاشق پرده اي در كار نيست
جان اگر در راه عشق او فدا سازم چه باك راه او هرگز بهايش سكه و دينار نيست
ليلي از مجنون نهان كرده هزاران رمزها ليك بين من و يارم ذره اي اسرار نيست
دلبرا بشنو كه اينك بر تو ميگويد (ضيا) غير نامت نام ديگر ثبت اين طومار نيست
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
بازدید : 238
تاریخ : دوشنبه 08 شهریور 1395 زمان : 12:22 |
نظرات (0)