اي دلبري كه هجر تو خون كرده ديده ام داني چگونه بار غمت را كشيده ام
چندانكه اشك غصّه برون آمده ز چشم جويي ز روي گونه به دريا كشيده ام
بهر وصال روي تو بگذشته ام ز دهر تنها به كوي عشق تو مآوا گزيده ام
افتاده ام به راه وصال سراي تو بر منتهاي مقصد و راهم رسيده ام
عمرم به شوق روي تو بگذشت در خيال رو برنما ، خيال تو بسيار ديده ام
شايسته نيست بگذري از عاشقي چو من زيرا كه رنج عشق تو بر جان خريده ام
فصل خزان عمر من آغاز شد ، ببين رفت از كفم جواني و اكنون خميد ه ام
لطفي نما ، بر سر چشم (ضيا) درآي زيرا حجاب و پرده ز ديده دريده ام
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
بازدید : 139
تاریخ : دوشنبه 08 شهریور 1395 زمان : 15:00 |
نظرات (0)