چون ز اوصاف تو گفتاي شبي استادم عاشقت گشتم و در دام تو من افتادم
عشق تو ذره به ذره به دلم كرد رسوخ ز آن زماني كه قدم در ره تو بنهادم
ناگهان عشق توشد سيل عظيمي كه دگر زير و رو كرد به يكباره همه بنيادم
آنچه هستي كه به عمري به فراهم گرديد همه اش را به دمي بر سر عشقت دادم
مست عشق تو شدم آنقدر اي يار كه من ترسم اين نام و نشان هم برود از يادم
پا به دامي بنهادم كه نمي دانستم نيست اميد كه صياد كند آزادم
بعد عمری كه گرفتار به دام ست دلم ديده، اي كاش ،كه مي ديد رخ صيادم
دلبري كه دل من همره خود برده مدام دوست دارم كه به اينك شنود فريادم
نيستم عاشق ديروزه و امروزه (ضيا) عاشقش بودم،آن لحظه كه مادر زادم
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
بازدید : 244
تاریخ : دوشنبه 08 شهریور 1395 زمان : 15:13 |
نظرات (0)