گفتاي: بدين قوم اميدواري نيست چون يونس مي ديد كه دينداري نيست
در نزد خدا نمود نفرين بر قوم گويا به جزء اين کار دگر كاري نيست
گفتا: كه بر اين ديار بنما كاري چندان كه نبوده و به انگاري نيست
بگرفت به صبح دوري از شهر وديار آنجا كه از آن عذاب آزاري نيست
چند روز گذشت راهي آنجا شد فكرش، كه در آن ديار جانداري نيست
ناگه همه را چو ديد سالم،گفتاي آثار عذاب حق به مقداري نيست
پرسيد يكي را كه چه كرديد شما كز قهر خدا چنان كه پنداري نيست
گفتاي:كه يونس به خيالش كآخر در نزد خداي آبروداري نيست
كرديم به نزد حق به صبح استغفار چون توبه ي ما توبه ي تكراري نيست
گردانند خدا ز ما عذابش آني زيرا كه خدا، رب ستمكاري نيست
يونس بگرفت ز شرم دوري از شهر بنشست به كِشتي كه درآن ياري نيست
دريا چو بهم ريخت به يونس گفتند بايد بروي ماندنت اجباري نيست
گفتند : رها كنيم او را در آب زيرا كه جز او دگر سزاواري نيست
افتاد به آب شد غذاي ماهي دور و بر خود ديد كه انواري نيست
آنجا به خود آمد كه در آن تاريكي جز حضرت حق بر او مددكاري نيست
دستان به تضرع و نياز آورد پيش زيرا كه ره خلاص جز زاري نيست
فرياد زد اي خدا ببخشاي مرا بخشنده تر از تو هيچ غفاري نيست
بخشيد خدا گناه او را و آنگاه ديد آن شب و آن دگر گرفتاري نيست
انداخت نگاه خود به هرسو مي ديد در وادي ساحل هيچ ديّاري نيست
فرمود : خدايا كمكم كن اينجا نه آب ، غذا و هم چمن زاري نيست
بشنيد خدا ي حاجتش را گفتاي زين ميوه بخور به هيچ اشجاري نيست
جاني بدميد تازه اندر يونس آنكس كه نبيني اش گمان داري نيست
اين قصه تمام آنچه كه بود.نبود افكا ر (ضيا ) همين به مقداري نيست
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
بازدید : 139
تاریخ : شنبه 13 شهریور 1395 زمان : 11:32 |
نظرات (0)