غريب كربلا افتاده در خاك ندارد ياوري آن مرد بي باك
نشيند پيراهن بر تن شكافد كه شايد اين يكي نزدش بماند
شمار زخمها از حدّ فزون است به غيرازصورتيكه غرق خون است
شكاف تيرها سوز به جانش بخشكيده ز بي آبي لبا نش
به حدي تيرها افزون به پيكر كه تيري خورد جاي تير ديگر
به زحمت سر بچرخاند هر ز گاه كه دشمن را كند نو ميد خر گاه
دوپلكش روي هم چسبيده ازخون فشار درد پيدا گشته از گون
دگرفكرش بسوي خيمه مي بود كه دشمن نيزه اي بر ناي بنمود
صداي واي مولا كرد اعجاز دهان خشك و بسته باز شد باز
كنون در خاطرش پرواز مي كرد وداع تن ز سر آغاز مي كرد
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
بازدید : 188
تاریخ : شنبه 13 شهریور 1395 زمان : 11:33 |
نظرات (0)