روزگاري ده ونداده تماشايي بود همه جايش به قشنگي و به زيبايي بود
باغ پر بار و گلستان پر از گل به بهار چادر سبز چمن بر سر صحرايي بود
باغ انگوري و بادامي و باغي از سيب به سر چاه و سر چشمه و هر جايي بود
بود انواع درختان پر از ميوه ولي جاي خالي ز بر گردو و خرمايي بود
كنار كوچه كه توركوچه مي گفتند همگان پر اشجار تنومندِ سر پايي بود
نور خورشيد نمي ديد كف كوچه جوگوم پهن چون چتر درختي به چه پهنايي بود
بوي عطر گل سنجد همه جا مي پيچيد لذتي برد هر آنكس كه در آنجايي بود
چه قشنگ و چه زيبا بود همه كوچه باغا نه خيالت كه به اينگونه ي حالايي بود
مي گذشت آب رواني ميان كوچه مدام كه پر از ماهي به سرما و به گرمايي بود
عيد نوروز مي شد مي اومدند تهروني ها سرچشمه نمي دوني كه چه غوغايي بود
يكي ماهي مي گرفت با طور چندين نفره يكي در حال ماهيگيري به تنهايي بود
كسي جرأت نمي كرد شنا كند فصل بهار آخر آن موقع سال موسم سرمايي بود
براي بچه هاي كوچك ده ،وقت شنا آب سرچشمه به اندازه ي دريايي بود
آب لوله كه نبود درون خانه هاي ده اين يكي مشگل هرخانه ي روستايي بود
خانم هاي ديگ بسربه سوي چشمه هرگذر كار هر يكيّ آنها كار سقايي بود
مردم ده كنار هم مي نشستند. چه اگر يكي از قلعه پاييني. يكي از بالايي بود
سر بالا نشيني يا سر پايين نشيني نه كمي كينه ،نه بحثي و نه دعوايي بود
شبهاي سرد زمستاني كه از ره مي رسيد در قلعه همه شب آتش بر پايي بود
رفقا جمع بودند به دور آتش همه شان اي يادش بخيرچه روزها وچه شبهايي بود
بعضي ها شهيد شدند از رفقايم ،آن روز جنگ و جبهه و شهادت چه دنیایی بود
يك دَهه عمر خودم را گذراندم آنجا ولي انگار مثال خواب و رويايي بود
گرچه ونداده ي حالا به قشنگي ست(ضيا) ولي ونداده ي آن موقع عجب جايي بود
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
بازدید : 375
تاریخ : شنبه 13 شهریور 1395 زمان : 11:43 |
نظرات (0)