در پرده ي غيب ماندنت يارا بس اين حدِّ فراغ و دوريت مارا بس
صد گل شكُفد كند گلستان خوشبو بشگفتن تو تمام دنيا را بس
گر عيب بود چهره ي كامل بينم يك گوشه ازآن چهره ي زيبا را بس
عشقست كه اينچنين مراكرده اسير ورنه من و اين خوشي فردا را بس
يك ذره ز آتشي كه دارد عشقم آتش زدن جنگل و صحرا را بس
خامُش نكند سوز دلم يك دريا بر خامُشي اش هزار دريا را بس
از صد گوهر دیده که اُفتد از عشق یک قطره به ويراني صد جا را بس
يا مي كش و يا كن تو (ضيا) را آزاد يا اينكه دگر چنين غزلها را بس
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
بازدید : 168
تاریخ : شنبه 13 شهریور 1395 زمان : 11:51 |
نظرات (0)