آن روز، معلم که گچ و تخته نشان داد بنوشت به رویش بابا آب داد بابا نان داد
سالاری فرزند از آن لحظه شروع شد کاین جمله به زیبایی معلم یادمان داد
منظورش از این نکته به این بود که بابا درکودکی پیوسته همین داد و همان داد
برداشت من بود به اینگونه که باید یک عمر پدر آب و غذایم به چنان داد
گویا که خدا بر پدرم داده فقط دست چندانکه که به من درهمه ی عمردهان داد
این بودکه بنشستم وخواندم به فقط درس آنگونه که دستور به من پیر مغان داد
این مدرک تحصیلی عالی من امروز دانشگه مازاد چو مفتش به گران داد
اکنون اگر آن را به گِرو جایی گذاری یک وعده غذا در قِبَل ِ آن نتوان داد
خیری که ندیدم من از این علم کذایی تنها به جدّل با پدرم فنّ بیان داد
بیکاری و خوابیدن و خوردن شده کارم این غایت کاریست که انجام توان داد
علاف نشستم به چنانی که زمانه موی سیه ام بُرد و سپیدی به عیان داد
آن مطلب بیجا که نوشتند به کتابم ز آن روز مرا دید دگر روی جهان داد
بگرفت ز من همّت بالا و به جایش بی حالی و افسرده گی روح و روان داد
اینگونه که فرسوده شود حال جوانان دیگر نتوان تکیه به نیروی جوان داد
تغیر دروس ششم و غیره چه سود است اصلاح به بایست که از ریشه درآن داد
گفتم : کتبِ پایه نمایید به اصلاح گفتند : بباید که به ما وقت و زمان داد
این نیز گذشت از من و بگذشت ز آنان این عدّه فقط وعده ی بر روی زبان داد
می رفت وزیری ز وزارت و بدیدم اصلاح متون پاس به سوی دگران داد
از دار جهان گر که (ضیا) رفت هم اینک از غصّه ی این قصّه بدانید که جان داد
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
بازدید : 791
تاریخ : شنبه 13 شهریور 1395 زمان : 14:10 |
نظرات (0)